به گزارش خبرنگار زریوار خبر به نقل از کردتودی، بمباران ۲۸ دی ماه سال ۱۳۶۵ در سنندج یکی از آن حوادث تلخ و فاجعهبار در تاریخ معاصر ایران است که همچنان در ذهن مردم کردستان و دیگر نقاط کشور باقی مانده است.
آن روز، سمفونی آتش و دود در آسمان سنندج به وقوع پیوست و قلبهای بسیاری را در وحشتی بیپایان فرو برد، این حادثه، بهویژه برای کسانی که چشم بر این آسمان خونین دوخته بودند، به یادگاری از جنایتهای جنگی و گمراهی قدرتهای بزرگ تبدیل شد.
سنندج، دیاری با تاریخچهای غنی و فرهنگی شگرف، در آن روزهای زمستانی تحت بمباران جنگندههای دشمن قرار گرفت و هوا پر از صدای مهیب انفجارها و پرواز بمبهای آتشین شد، زمین زیر پای مردم لرزید و ساختمانها مانند برگهای خشک در باد، درهم ریختند و مردمان سنندج، کسانی که در دل کوههای سربلند کردستان زندگی میکردند، ناگهان به زیر سایه مرگ و ویرانی رفتند، آری آن روز، آسمان نهتنها محل پرواز پرندگان آبی نبود، بلکه تبدیل به میدان جنگی شد که هیچ رحم و مروتی در آن وجود نداشت.
در آن لحظات که همهچیز به یکباره نابود میشد، پناهگاهها و خانهها همچون قلعههایی آسیبپذیر، در برابر بمبارانها شکننده بودند و مردم بیدفاع، زن و مرد، پیر و جوان، همه و همه به دنبال پناهگاهی بودند تا از این مرگ قریبالوقوع جان سالم به در ببرند.
صدای نالهها و فریادها از هر گوشه شهر به گوش میرسید، گویی شهر در حال مردن بود. درختان زرد شده از سرما، در برابر انفجارها مانند تیرهای بیجان از هم میپاشیدند و خونهای ریخته شده بر زمین، گواهی بر ظلم و بیعدالتی بودند که در آن روز بر مردم کردستان تحمیل شده بود.
در میان این فاجعه، کسانی بودند که جان خود را فدای دیگران کردند. کادر پزشکی و امدادی، با تمام توان خود در این روزهای سیاه به مردم کمک کردند و در هر گوشهای از شهر، کسانی که به کمک نیاز داشتند را نجات دادند. نهتنها بمبارانها در برابر عزم مردم شکست خورد، بلکه قلبهای آنان نیز همچنان مقاوم و پر از امید بود و در کنار هم، مردم سنندج در برابر تهدیدات مرگ ایستادند و تنها چیزی که بر این وضعیت فائق آمد، روح بلند و اراده استوار آنها بود که در مقابل هر گونه ظلم و ستم ایستادگی کرد.
همچنین آن روزها یادآور وضعیت غمانگیزی بود که در دل مردم کردستان جاری بود. آنان که در مدت سالها درگیر جنگ و فشارهای اجتماعی و اقتصادی بودند، این بمبارانها تنها بر آلامشان افزوده شد اما در عین حال، در دل این ویرانیها، مردمان کردستان هرگز تسلیم نشدند و نشان دادند که رنج و مصیبت نمیتواند اراده آنها را برای زیستن و مقاومت از بین ببرد.
بمباران ۲۸ دی ماه سال ۱۳۶۵ در سنندج همچنان در قلب تاریخ کردستان و ایران جاودانه خواهد ماند و همچون گواهی از مصیبتهای جنگ، نه تنها درد و رنجهای آن روزها بلکه همزمان، پیام مقاومت و ایستادگی مردمان بیپناهی را که تحت شدیدترین شرایط هم از آرمانهای انسانی خود دفاع میکنند، به نسلهای آینده منتقل خواهد کرد.
تنها بازمانده خانواده هفت نفره در بمباران سنندج
منصور دانانیائی، از بازماندگان شهدای فاجعه ۲۸ دی ماه ۱۳۶۵ سنندج، با چشمانی پر از اشک و دلهایی آکنده از غم، در دل خاطرات آن روز خونین غرق میشود. او از روزی سخن میگوید که در آتش و خون این سرزمین عزیز، همسر، دختر و چهار پسر خود را از دست داد.
وقتی به یاد آن روز میافتد، هنوز همان اضطراب و ترس را در دل احساس میکند، دفتر خاطراتش را به ۳۸ سال پیش میبرد و از لحظهای میگوید که صدای هولناک آژیر، همچون رعدی از آسمان، دلها را لرزاند. در میان بهت و حیرت مردم، ماشین خود را در گوشهای متوقف کرد و به همراه مسافرانش در گوشهای از خیابان پناه گرفت و چهار هواپیمای دشمن در آسمان، همچون دژی مهاجم، با دقت تمام بمبها را بر سر مردم شهر فرود میآوردند. انفجارها آنچنان سریع و بیرحم بود که در مدت زمان کوتاهی، بسیاری از نقاط پرتراکم و شلوغ شهر زیر رگبار مرگبار بمبها قرار گرفت.
چند دقیقه پس از پایان این فاجعه، که هوا پر از دود و وحشت بود، منصور به سمت خانه حرکت کرد. او به یاد میآورد که چگونه از فاصلهای نزدیک به منزل، دیگر قادر به حرکت با خودرو نبود؛ زیرا همهجا ویران شده بود. در حالی که قلبش از اضطراب و نگرانی میتپید، پیاده به راه خود ادامه داد.
در نزدیکی خانه، دید که یکی از بمبها مستقیماً به ساختمانشان اصابت کرده است. دلش فرو ریخت، اما هنوز هم با امید و اشتیاق به جستوجوی خانوادهاش ادامه داد. صدای نام همسر و فرزندانش در ذهنش پیچید، اما جوابی نیافت. در میان آوارهای بهجا مانده از بمباران، لودر شهرداری در حال جابجایی خرابهها بود و ناگهان منصور جنازه پسرش فواد را دید که از زیر آوار بیرون آمد. از شدت غم و هراس خود را به سوی لودر انداخت، اما مردم اطرافش او را به گوشهای کشاندند.
و اینچنین، جنازههای همسرش حبیبه، دخترش فرانک و پسرانش فرید، فرامرز، فواد و فرشاد، یکی پس از دیگری از زیر آوار بیرون کشیده شدند. منصور با چشمان اشکبار و قلبی شکسته، نظارهگر این صحنه تلخ بود. تنها یادگار باقیمانده از این فاجعه، عروسک پلاستیکی دخترش بود که بهطور شگفتانگیزی، دستهایش را به سوی آسمان دراز کرده بود. این عروسک هنوز در دستان منصور است؛ نمادی از درد و فداکاری که در قلبش جاودانه خواهد ماند.
این حادثه تنها یکی از فجایعی بود که مردم کردستان در طول جنگ تحمیلی با آن روبهرو شدند. کردستان، با تقدیم بیش از پنج هزار شهید به انقلاب اسلامی، و مقاومت قهرمانانهاش در برابر بمبارانها و حملات هوایی رژیم بعث، همچنان یادگارهایی از شجاعت و ایستادگی است. در این دیار، که همواره در کانون درگیریها و بمبارانها قرار داشت، مردم هرگز سرزمینشان را ترک نکردند. آنها همچنان به رزمندگان جبههها دلگرمی دادند و در برابر دشمن ایستادند تا ایران اسلامی از تهدیدات بیرونی در امان بماند.
چه غمانگیز و بیگناهانه در خاک و خون غلطیدند کسانی که جانشان را فدای سرزمینشان کردند، تا انقلاب اسلامی همچنان در اوج بماند. آنان که با دلی آکنده از ایمان و ارادهای آهنین، در پشت جبههها به مقابله با توپ و تانک دشمن پرداختند. بیآنکه در برابر بمبارانها و فشارهای دشمن تسلیم شوند، آنچه که میخواستند تنها امنیت و آزادی سرزمینشان بود.
اگرچه دشمن با تمام قدرت نظامی خود تلاش کرد تا روحیه مردم این دیار را تضعیف کند، اما مردم کردستان در برابر همه تهدیدات، همچنان ایستادهاند. با وجود سالها رنج و فقدان عزیزان، خاطرات شهدای این سرزمین همچنان در دل خانوادههایشان زنده است و جای خالی آنان هیچگاه پر نخواهد شد. اشکهایی که هنوز در چشم خانواده شهدا میدرخشد، گواهی است بر زخمهایی که زمان قادر به درمان آنها نخواهد بود.
این واقعه از یاد نخواهد رفت، زیرا در هر روزی که خاطرات این سرزمین را مرور میکنیم، یاد سنندج، یاد آن مردمان شریف و مقاوم که در میان خاک و آتش، همچنان سر بلند کردند، در دلهایمان زنده است. آری، آن روز که بمبها از آسمان بر سر مردم ریختند، سنندج همچنان در برابر وحشتها ایستاد و نشان داد که هیچ بمب و هیچ نیرویی نمیتواند شعلههای امید را در دل مردمانش خاموش کند.
Monday, 20 January , 2025